جدول جو
جدول جو

معنی خفه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خفه کردن
(بِ سَ رِ دَ مَ دَ)
گلو فشردن. خپه کردن. راه نفس کسی را با فشار دست یا فروبردن چیزی در دهان و حلق گرفتن تا بمیرد. خبک کردن. خپه کردن، چیزی بر سر آتشدان (سماوری) گذاردن تا آتش درون بمیرد. با سد کردن منافذ هوا آتش را کشتن: سماور را خفه کرد، در پرده و نهانی مال کسی را به بهای کم خریدن. چون: فلانی را فلانکس خفه کرد، تپانیدن. بتپانیدن. بیش از ظرفیت چیزی آنرا پر کردن، سد باب حیات چیزی کردن، چون: عشقه نهال را خفه کرد، بدار آویختن. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء) : مرد خود مرده بود که جلادش رسن بگلو افکنده بود و خفه کرده. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
خفه کردن
اگر بیند کسی او را خفه کرد، دلیل که غمگین و مستمندشود و بعضی گویند: خفه کردن نیکی عیش است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خفه کردن
خنقٌ
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خفه کردن
Choke, Gag, Muffle, Smother, Stifle, Strangle, Suffocate
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خفه کردن
étouffer, étrangler, suffoquer
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خفه کردن
窒息させる , 音を消す , 窒息させる , 絞め殺す , 窒息する , 窒息する
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خفه کردن
ersticken, dämpfen, erwürgen
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خفه کردن
душити , заглушати , задушити , задихатися
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خفه کردن
dusić, tłumić
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خفه کردن
塞住 , 压制 , 窒息 , 勒死
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
خفه کردن
sufocar, abafar, estrangular
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خفه کردن
soffocare, attutire, strangolare
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خفه کردن
ahogar, amortiguar, sofocar, estrangular
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خفه کردن
verstikken, dempenen, wurgen, stikken
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
خفه کردن
질식시키다 , 소리를 줄이다 , 질식시키다 , 질식시키다 , 목을 조르다 , 질식하다 , 질식하다
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
خفه کردن
ทำให้สำลัก , ปิดเสียง , จม , หายใจไม่ออก , บีบคอ , ขาดอากาศหายใจ , สำลัก
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خفه کردن
mencekik, meredam, tersedak
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خفه کردن
घोंटना , आवाज दबाना , घोंटना , घुटना , गला घोंटना
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به هندی
خفه کردن
לחנוק , להשתיק , לחנוק , לחנוק
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به عبری
خفه کردن
گلہ گھونٹنا , آواز دبانا , گلا گھونٹنا , دم توڑنا , گلا گھونٹنا , گھٹنا
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به اردو
خفه کردن
শ্বাসরোধ করা , আওয়াজ কমানো , শ্বাসরোধ করা , দম বন্ধ করা , শ্বাসরোধ করা
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خفه کردن
kuziba, kuzima, kunyonga, kuzimia
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خفه کردن
душить , заглушать , удушать , задушить , задыхаться
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به روسی
خفه کردن
boğmak, sesi kısmak, boğulmak
تصویری از خفه کردن
تصویر خفه کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فِرِ دَ)
خفه کردن. مختنق کردن. خبه کردن. خبک کردن. کشتن با فشردن گلو
لغت نامه دهخدا
(بِ صَ رَ شُ دَ)
خالی کردن. رها کردن:
او مر او رادر آن یله کرده ست
مهر او را ز دل خله کرده ست.
عنصری.
مرد دین باش و مال را یله کن
چیز دنیا بجملگی خله کن.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ خُ دَ)
کمین کردن. پنهان و مترصد شکاری نشستن، چنانکه یوز و گربه و غیره. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ فَ خوَرْ /خُرْ دَ)
خفه کردن. کشتن بر اثر فشردگی گلو. و رجوع به خفه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ تُ نِ شَ تَ)
خفه کردن. تذریع. جرض زنا. خنق. ذبح. سأت. سأب. سأد. ظات. زعط. ضفد. (از منتهی الارب) : سلطان را رشته در گردن کردند تا خبه کنند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزه کردن
تصویر بزه کردن
گناه کردن، خطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخمه کردن
تصویر اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
تخم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خله کردن
تصویر خله کردن
خالی کردن، رها کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفر کردن
تصویر حفر کردن
کندن، فروکندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حفظ کردن
تصویر حفظ کردن
از بر کردن
فرهنگ واژه فارسی سره